سهم سکوت در سرکوب
دادگاه رسیدگی به جنایت جمهوری اسلامی علیه بشریت در هفتهای که گذشت در لندن برگزار شد. در این مرحله به جمعآوری شواهد و شهادتهای بخشی از زندانیان و آسیبدیدگان سرکوبهای دهه شصت پرداخته شد. سالهایی که از سویی پر بود از جنگ و شهادت و اسارت و سنگرسازی و از سویی دیگر مرگ و اعدام و شکنجه و زندان. آنها که تازه به حکومت رسیدند از هیاهوی تهدید خارجی برای استحکام جایگاه دین در سیاست بهره بردند و زندانها و گورستانها را به بهانه تهدید داخلی پر کردند.
سردمداران قدرت این نقش را چنان به خوبی اجرا کردند که آسیبدیدگان راهی جز سکوت نیافتند. در میان درد دلها و زخمهای التیامنیافتنیشان از شرمی میگویند که بابت از دست دادن عزیزشان به آنها تحمیل شده بود. سکوتی ناخواسته که مسری بود و گریبانگیر دیگران هم شد. کودکان و جوانان، اگر کسی را از دست دادند سکوت کردند و نسلی بی آنکه بداند، با بخشی از تاریخ خود غریبه ماند. آن روزها هم دگراندیشانی در زندانها اعتصاب غذا میکردند، بهشان تجاوز میشد، در شرایط نامناسب بهداشتی از کمترین امکانات دارویی و درمانی محروم می ماندند، ملاقات و تماس با عزیزانشان ممنوع بود و بی سر و صدا پای چوبه دار جان میدادند… و همه اینها در سکوت؛
سکوتی که این روزها بیشتر از پیش میشکند و ما هوشیار میشویم و آرام آرام فریاد نهفته این سالهای سکوت را باور میکنیم. در طول حداقل سه دهه، حکام نظام هرگونه نقض حقوق بشر را تکذیب کردند و اعتراض به آنرا دلیل و بهانه دشمنی استکبار شمردند. این روزها هم خبر اعدام هست، هم زندان، هم ممنوع الملاقاتی زندانیان، هم اعتصاب و هم محرومیت از درمانهای لازم پزشکی. انگار تاریخ باز تکرار میشود و ذره ذره به دردهای ما و تاریخ پر تب و تاب ما اضافه میشود. ما در عین درک تاریخی که خود سازندهاش هستیم باید دانش تاریخ مسکوت نه چندان قدیمی خود را هم به روز کنیم و دریابیم.
با پیشرفت فنآوریهای ارتباطی، شبکههای مجازی و وبلاگهای شخصی و گروهی به ابزاری برای افشای بیعدالتیها و اشتراک دانستهها تبدیل شد. شعار «هر فرد یک رسانه» جامه عمل پوشید و شهروند خبرنگاری به اصلی غیرقابل انکار تبدیل شد. آنچه که در شبکههای مجازی کمتر در نظر گرفته شد، این اصل انسانی بود که ما انسانها علاقهمند به معاشرت و گفت گو با همفکران خود هستیم. بنا بر همین اصل است که آنچه روی دیوارهای صفحههای شخصیمان میبینیم بسیار شبیه آن چیزهاییست که روی صفحات دوستانمان میبینیم. صدای کلیک جای گفتگوهامان را گرفته است.
ما اخبار زندانی شدن آنهایی که فریادشان را برای رسوا کردن ظلم بلند میکنند میشنویم، اخبار اعدام و احکام عجیب را میخوانیم و در سکوت فرو میرویم. حتی اگر این سکوت از سر رضایت نباشد، باید اذعان داشت که حاکم تمامیتخواه توانسته بهخوبی از آن ابزاری خودکار برای سرکوب بسازد. دیو سکوت به بهانه زندگی روزمره ـ داخل و خارج از ایران - گریبان خیلیهامان را گرفته و هر روزهم بیشتر از پیش میگیرد.
ما میشنویم، میخوانیم، میبینیم و سکوت میکنیم. نه، ما عادت نکردهایم. ما در مواجهه با تلخی واقعه و فجایع به سکوت پناه بردهایم. ما را به سکوت عادت داده اند و آنقدر شقاوت به خرج دادهاند که خود را ناتوان ببینیم و تلاشمان را بیهوده. آیا دیگران و نسلهای بعدی از درد دلهای ما و از شکستن این سکوت که گرفتارش هستیم ـ باز هم – متحیر خواهند شد؟ آیا آنها هم باید چندین تاریخ را دریابند؟ از ما شاید همدستانی در سرکوب فراگیر ساختهاند که بعید نیست آنچه را میبینیم باور نکنیم.
آیا حلقه نزدیکان ما از آنچه ما میدانیم و میخوانیم مطلعند؟ این آگاهی را با آنها تقسیم میکنیم؟ به قدر یک پرسش و نه حتی بحث و گفتگو. آیا نام نسرین ستوده، نرگس محمدی، مهسا امرآبادی، بهاره هدایت و… نام بهمن احمدی امویی، عباس امیرانتظام، مصطفی تاجزاده و عیسی سحرخیز و… برای همه آشناست؟ داستان کهنه قتلهای زنجیرهای کجای ذهن ماست؟ نام دختران و پسران زیر ۱۸ سالی که اعدام شدند یا تمام دوران نوجوانی را در زندان گذراندند جاریست؟ خاوران و ظهیرالدوله و بهشت زهرای تابستان ۸۸ راه آشنای خاطر ماست؟
سهم سکوت در سرکوب را به رسمیت بشناسیم، برای تغییری آگاهانه، سدش را بشکنیم و به دنیای مجازی اکتفا نکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر